- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و شهادت حضرت قاسم علیه السلام
گر مهـیـا میشوند امروز حـیدر زادهها دم به دم جان میدهند از ترس خیبر زادهها شیـر غـران بنیهـاشم به میـدان میزند وقت رزمش لـرزشی در آسمان انداخته هـیـبت او لشگـری را از زبـان انداخـته میـمنه تا میسره آمد حسن تکـبـیر گـفت لا فـتی الا عـلی! آمد مثـل را زنـده کرد حال و احوال حسن بین جمل را زنده کرد هرکسی آمد به جنگش بیمدارا زد زمین دورهاش کـردنـد دوران بــلا آغــاز شـد دیگر از هر سمت کار سـنگها آغاز شد بیزره بودن بلایی بر سرش آورده است زیر پا افتاده حفظ احترامش مشکل است با لب پاره شده عرض سلامش مشکل است گر عسل مخلوط با خون شد قوامش مشکل است پیکر پاشیده بردن تا خیامش مشکل است پیکـر او را عـموی بیعـصایش میـبـرد
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت قاسم علیه السلام
ثمر ریاضِ دلی علی، دُر فاطمه، گهرِ حسن به رسول، قطعهای از جگر، به حسین پارهای از بدن شهدا به وادی سرخ لا، شده خم به عرض ارادتش سر و دست و تن سپر بلا، یمِ خون، بهشت شهادتش
: امتیاز
|
سبک های سقائی شهادت حضرت قاسم علیه السلام
پخش سبک ۳ (به سبک: دل تو را من اگر شکستم) بـهـار عـمـر تو گـشـتـه خـزان بـه خون نشستی در این بیابان به خاک میدان؛ چو دُر غلطان ز نــاکــســان قــاسـم جــوانــم ************* بند دوّم ************* عـروس مـرگـت، به ناگهـانی گرفت و در بر، به نـوجـوانی نـشـد نـصیـبِ، تـو کـامـرانـی در ایـن جـهـان قــاسـم جـوانـم **شعر از: محمد مسکین** ***************************************** قـاسـم ای، گـلِ زهـرا، سلـیـلِ یـاسـین (۲) چه کـنم دیگـر؟ به بـَرَم آخـر، تو شدی پرپر، زِ جفایِ گلچین (۲) *********** بند دوّم *********** بعد از تو، شدم تنها، به حالِ غـمگـین (۲) ای مـهِ اَنـوَر، نوگـلِ اَحـمر، تو شدی پرپر، زِ جـفایِ گـلچین (۲) **شعر از: محمد رنگچیان** ***************************************** پخش سبک۶ (به سبک: حر عبدم، جانثار تو) قاســمـم ای، مـاه انــورم (۲) خـفـتـهای چـرا، در بـرابـرم؟ در زمـیـنِ کـربــلا ** قـسـمـتت شده عــزا ** قـاسمِ من، قـاسمِ من(۲) ************* بند دوّم ************* نـوگـلِ از، کـیـنه پـرپـرم (۲) اربـاً اربــا، هـمـچـو اکــبـرم ای نـگارِ مه لـقـا ** یـادگــار مجــتـــبـی ** قـاسـمِ من، قـاسـمِ من (۲) **شعر از: مجرد همدانی** ***************************************** پخش سبک ۷ (به سبک: با وفا عـلمدار لـشکرم) قـاســم ای گـل بـاغ مـجـتــبـی نـو گـلی ز گـلـزار مـرتـضـی دگر قـاسـمـم گـشته ام غـریب که از دل مرا می رود شکـیب ************* بند دوّم ************* ای جــوان نــاکـام مـــه لــقـــا می کـنـد عـمـو بـهـر تـو دعـا تـــوئـــی یـــادگـــار بـــرادرم شدی غـرق خـون در بـرابـرم **شعر از: محمد رنگچیان** ***************************************** پخش سبک۱۱ (به سبک: ای ابالـفـضل، ای برادر) از غـم تو، گـشته مـاتم (۲) خـیـمهگـاهـت، حـجـلـۀ غــم تـازه جـوان، قـاسـم گـل پـیـرهـنـی تـو روشنی چـشم حسین و حـسنی تو (۲) *********** بند دوّم *********** غرق در خون، کربلایی (۲) نــور چــشــم مــجـتـبــایــی خـفـته به خـون، تشنه لب بیکـفـنی تو روشنی چـشم حسین و حـسنی تو (۲) **شعر از: مجرد همدانی** ***************************************** پخش سبک ۱۳ (به سبک: ای غـنچۀ احمـر، آخـر) « زد قــاســـمـم فـریـاد، ای داد در خاک و خون غلطان، ای جان» (۲) ای نــوگـلِ بــاغ مـجـتـبـی، یــاس کــربـلا در یاری از قرآن، جان کردهای قربان (۲) *********** بند دوّم *********** «این قــامـتِ شــمــشـاد، افــتـاد در عـرصۀ میدان، اینسان» (۲) گـشـتـم بـه داغِ تـو مـبـتـلا، بـا غــم و نــوا از مـاتـم هـجـران، شـد مـادرت نـالان (۲) **شعر از: محمد رنگچیان** ***************************************** پخش سبک ۱۸ حضرت قاسم قـاسـمـم (۲) مـن یــادگــار مــجــتــبـایـم دلاورِ کـرب و بــلایـم (۲) آه، بـیا عـمو بـرس به دادم بـبین که از فَرَس فُـتادم (۲) جانِ عـمو «عـمو حسین عـمو حسین جان(۲)» ********** بند دوّم ********* یـتـیــمـم (۲) لالــۀ دشــت نـــیـــنـــوایــم پژمرده از جور و جفایم (۲) آه، اگـر که من بـابـا نـدارم بر دامنِ تو جان سپارم (۲) جانِ عـمو «عـمو حسین عـمو حسین جان(۲)» **شعر از: محمد رنگچیان** ***************************************** پخش سبک ۲۰ (به سبک: ای شـِبـهِ رویِ طاها) ای قــــاســــم دلاور (۲) ای نـــو گـــل بـــــــرادر پـژمرده ای تو دیگـر(۲) از جــور قـــوم کــافـــر قــــاســم گـــل پـــرپـــر قــــاســـم مـــــه انـــــور ********** بند دوّم ********* در گـلـشـن پـیـمـبـر (۲) در لالــه زار حـــیــــدر شـد تــوتــیــا تـن تـو(۲) داغـــت بــــه دل زد آذر قــــاســم گـــل پـــرپـــر قــــاســـم مـــــه انـــــور **شعر از: محمد رنگچیان** ***************************************** پخش سبک ۲۳ ( به سبک: دو جانـباز نازنـین) به دشـتِ کـرب و بـلا، ای خـدا، نـورِ دلِ مـجـتــبـی (۲) مگـر که باشد روا، از جـفـا، زنـد به خون دست و پا (۲) ********** بند دوّم ********* از داغ قــاســم بـه پـا، شـد عــزا، از کـیــنـۀ اشــقــیـا (۲) در راهِ دیــن شـد فــدا، از وفـا، بـه عــرصـۀ نـیــنـوا (۲) **شعر از: مجرد همدانی** ***************************************** پخش سبک ۲۹ ( به سبک: دو عزیزنازنـین) قـاسـم آن گــل ولا(۲) از جــفـــای اشــقــیــا پـارهپـاره تـن چو شد زد صدا عـمـو بیا (۲) «چون کند بر او نظر خیزد از دلش شرر»(۲) ********** بند دوّم ********* شـد فـدا بـه کـربلا(۲) یـــادگـار مــجــتــبــی از غـمـش نگر حسین قد کمان شد از جفا(۲) «چون کند بر او نظر خیزد از دلش شرر»(۲) **شعر از: ناصر زارعی** ***************************************** پخش سبک ۳۷ ( به سبک: بـه کربـلا شـد امشب) پـور حـسن در میـدان زِ جورِ گردون، به حالِ محزون، به کامِ عطشان، عمو حسین جان قــاسـم فـروغِ ایــمـان فتاده در خون، به دشت و هامون، به خاکِ میدان، عمو حسین جان ********** بند دوّم ********* شدی به خونت غلطان امـیـد مـادر، بـدون یـاور، به قـلـبِ سـوزان، تـو داده ای جان تــوئـی فـــدای قــرآن بـه دیــدۀ تـر، دلِ پُـر آذر، چـو مــاهِ تـابـان، تـو داده ای جان **شعر از: مجرد همدانی** ***************************************** پخش سبک ۴۰ (به سبک: روم دگـر ز کوی تو) بگـو صبا به مـجـتـبی بـیـا دمـی بـه کـربــلا به لاله زار مصطـفی به قـاسـمت نـظـر نـما ببـین چـسـان فـدا شده سر از تنـش جـدا شده ********** بند دوّم ********* صدا زد ای عـمـو بـیا که محـشری شـده بـپا ببین که قـاسم از جـفـا تـنـش شده چو تـوتـیـا ز داغ او به خـیـمههـا هـمه گـرفـتـهانـد عـزا **شعر از: ناصر زارعی** ***************************************** پخش سبک ۴۱ ( به سبک: جسم شه دین روی خاک گرم میدان) دیگر شده بر قاسمت نوبت عموجان آمادۀ جانـبازیام رخصت عموجان تا هـمـچـو یـاران در راه قـــــــرآن با خصم دون جنگم چو با قوّت عموجان گردم فـدائیّ تو با غـیرت عـموجان ********** بند دوّم ********** قاسم رود میدان اگرچه نوجوان بود الموت احلی من عـسل ذکر زبان بود چون شیر مـردان در رزم مــیــدان آئـینهدار مجـتـبی در این جهان بود نجمه درون خیمهها مرثیهخوان بود ********** بند سوّم ********** در آخرین لحظه عمو کردم صدایت دیگر بـیا بـر نعـش پـور مجـتـبایت آه ای عـمـو جـان بـنـمـا تو غـفـران ای کاش صد جـان داشتم آقا برایت دلخوش از آنم ای عمو گشتم فدایت ********** بند چهار ********** ای قـاسـمم شرمـندهام یـاری نـدارم با این تن صد پاره رفـتی از کـنارم با چـشـم گــریـان افـتـان و خـیـزان تنها در آغـوشت کـشم ای گلعـذارم جـسمت کـنار جسم اکـبر میگـذارم **شعر از: ناصر زارعی** ***************************************** پخش سبک ۴۴ ( به سبک: حسین جان حُرِّ نالانم) نـهـالِ بـاغِ پـیـغـمـبـر (۲) گــرفـــتــه اذن از مـــادر کـفـن پـوشیـده در پـیـکـر عـزیـزِ مجـتـبی قـاسم (۲) ********** بند دوّم ********* نماید با سر و جانش (۲) حـمایت از عـمـو جـانـش حسین جانست و جانانـش عـزیـزِ مجـتـبی قـاسم (۲) **شعر از: محمد مسکین** ***************************************** رخصتی از راهِ وفا ای عمو جان فدایت (۲) تا که شوم غرقه به خون در صفِ کربلایت با تن صد چاک ز میدان نمایم صدایت ای گلِ بشکفتۀ سرسبزِ باغِ ولایت (۲) ********** بند دوّم ********* قاسمِ گلگون کفن ای شمعِ بزمِ هدایت (۲) پاره بدن در یم خون، از چه گشته سرایت سوزم از اینکه نبود جرعه آبی برایت ای گلِ بشکفتۀ سرسبزِ باغِ ولایت (۲) **شعر از: محمد مسکین**
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت قاسم علیه السلام
یـد مـوسی و مـسیحـائی عـیـسی دارد نفـس تـیغ كـفـش معـجـز احـیـاء دارد حـسنی زاده، ولی ابن حـسینـش گویند این حـسیـنی حـسنی رزم تـماشا دارد ضربهای میزند و هـیمنهها میشكـند قاسم بن الحسن اسمی كه مسمّی دارد این پسر آینه حُسن حسن بود و شكست پس حسن در همه كرب وبلا جا دارد عـسل سـرخ ز كـنـج لب او میریـزد لعـل شیـرین و لب و شور معـما دارد تاك بود و به مصاف تبر و داس كه رفت سـرو برگـشت، قـدی هـم قـد آقـا دارد صورت و سینه تو؛ پهلو و بازوی علی چقدَر كرب و بلا حضرت زهرا دارد
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا با حضرت قاسم علیهم السلام
سپرت سینۀ مجـروح و زره پیـرهنت اجلت یار و عسل لختۀ خون در دهنت سیـزده سـورۀ قـرآن عـمـو با چه گنه شسته با خون گـلویت شده آیات تنت؟ روی هر زخـم تو باشد اثر زخـم دگر جای مرهـم که گـذارند به زخـم بدنت آب غسلت شده خون و کفنت زخمِ فزون تو شهیدی، چه نیاز است به غسل و کفنت؟ میزند چاک، گریبان جگر را یوسف گر ببیند که به خون شسته شده پیرُهنت جگر سنگ بسوزد ز غمت چون دل من تو چه کردی که شود سنگ، جواب سخنت؟ قـتـلـگـاه تـو شـده قـتـلـگـه این دل من میچکد خونِ سر از زلف شکن در شکنت چاک چاک است تنت چون جگر پاک حسن ای ز سر تا به قدم حُسنِ حَسن در حَسَنت من نگه کردم و تو دیده به هم دوختهای جگرم سوخت از این دیده به هم دوختنت هر دلی شمع صفت سوخته در ماتم تو چون دل میثم دل سـوخته در انجـمنت
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت قاسم علیه السلام
مرکب سوار کوچک کرب وبلا شدی زهرا شدی،علی شدی و مصطفی شدی وقتی عسل ز لعل لبت بوسهای گرفت تـنهـا سـوارۀ حـسـن مـجـتــبـی شـدی از بس عزیز هستی واز بس که محشری بـیـن قـنـوت زینب کـبـری دعـا شدی دلها شکست و غصّه حرم را فرا گرفت وقتی که از کـنار عـمویت جـدا شدی بند رکـاب حـسرت پـای تـو را کـشید تـا راهــی مـیــانـۀ دشـت بــلا شــدی دانه به دانه مـوی عـمـویت سفـیـد شد وقتی زمین فتادی و وقتی که تا شدی در بین معـرکه چقدَر نیـزه خوردی و پرپر شدی خلاصه شدی نخ نما شدی یک نیزه دار جسم تو را بر زمین زد و بـا ضرب کـین کـشتـۀ بـیانـتهـا شدی تشیـیـع پـیکـرت چـقـدر دردسر شد و آخـر مـیان تکّه حـصیری تو جا شدی
: امتیاز
|
زبانحال حضرت قاسم با سیدالشهدا علیهم السلام
قطرهای هستم که از دریا جدا افتادهام آن غـریبم من که دور از آشنا افتادهام ناکسان از بسکه بر دور و بر من صف زدند کـس نـمیداند کجـایـم یا کجـا افـتادهام ای عمو جان گر تو میخواهی که پیدایم کنی آنقـدر گـویم به زیر دست و پا افتادهام بسکه آمد تیر و بر سر تا به پایم بوسه زد یــاد بـابــایـم امــام مـجـتـبـی افـتـادهام گرچه بابا تیر باران شد ولی تابوت داشت من که تـابـوتی نـدارم بر مـلا افتادهام ای عمو این آخرین بار است میگویم عمو چون شدم من ارباً اربا از صدا افتادهام
: امتیاز
|
زبانحال حضرت قاسم با سیدالشهدا علیهم السلام
پای کوبم بر زمین تا زمزمی جاری کنم لااقـل بهـر لـبان خـشک تو کاری کنم من ز نسل مجـتـبایم وارث شیر جـمل چون عموعباس میخواهم علمداری کنم دشمنان از نسل آن بنت الخبیث یثربند با تنی صد پاره بهرت آبرو داری کنم من ز سینه نعرۀ ان تنکرونی سر دهم تا که سینه بشکند این شاه را یاری کنم بی زره رفتم به میدان تا بگویم بر همه با تمام پـیکـرم از تو طـرفـداری کـنـم کن حلالم ای عمو گر که خجالت دادمت خواستم شاید برای غـربتت کاری کنم
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت قاسم علیه السلام
ای گدایان رو کنید امشب که آقا قاسم است تا سحر پـیـمانه ریز کـاسۀ ما قاسم است یادمان باشد اگر روزی بقـیع را ساختیم ذکر کاشیهای باب المجتبی یا قاسم است از همان روزیکه رزق نوکران تقسیم شد کربلای سینه زنهای حسن با قاسم است این کریمان به نگاه خود گره وا می کنند آنکه عمری درد ما کرده مداوا قاسم است گوسفندی نذر او کردیم و مُرده زنده شد آنکه نامش میکند کار مسیحا قاسم است روی ابرویش اگر تحت الهنک بسته حسین در حرم زیباترین فرزند زهرا قاسم است نعره زد: ان تُنکرونی ریخت لشکر را بهم وارث شیر جـمل شاگرد سقـا قاسم است مرد نجمه بود و صاحب خیمه شد در کربلا سایۀ روی سر مادر به هر جا قاسم است با اشاره هر کجا میگـفت: یا زینب ببین آن سر عمامه بسته روی نیها قاسم است چونکه قاسم بود بین گـرگهـا تـقـسیم شد یوسف پاشیده از هم بین صحرا قاسم است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت قاسم با سیدالشهدا علیهم السلام
اذنم بده عـمو که دلـم تنگ اکـبر است از دیدن غـریبی تو! مرگ بهتر است قاسم به خیمه باشد و تو غصه میخوری؟ آمـادهام چـرا تو دل از من نـمیبری؟ هر لحـظه بیـشتر قـفـسم تنگ میشود تو غصه میخوری نفسم تنگ میشود مثل حبیب و عون و وهب،عابس و زهیر یک ذره کن دعا که شوم عاقبت به خیر خیـر اسـت گر زره نـشـد انـدازۀ تـنـم چون در عوض عبای تو گردید جوشنم راضی است فاطمه ز من آیا سؤال کن فـرزند و نایب حـسنـت را حـلال کـن سمتم روانه لـشگـری از نیـزه دار شد گـفـتم عـلـی ولی بـدنـم سـنگـسار شـد حرف از علی به فرق تو شمشیر میزنند حرف از حسین، گر بزنی تیر میزنند هم دل شکست و هم سرم اینجا شکسته شد هم سینه مثل سیـنۀ زهـرا شکـسته شد مـولا بـیا نـیـامـده تـا سـوی مـن اجـل بـار دگر بـبـیـنـمت احـلی من الـعـسل لحظات آخر است عمو جان شتاب کن بـار دگـر مـرا پـسر خـود خـطاب کن مثل عـلی سرم سر زانـو بگـیر عـمو خاک از رخم شبیه رخ او بگیر عـمو آهـستـه تـر بـبـر به حـرم پـیکـر مـرا آرام کـن هـم عــمـه و هـم مـادر مـرا این است حرف آخرم ای شاه عـالمین صد جان همچو من به فدای تو یا حسین
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت قاسم علیه السلام
بکش تو تیغ وببین چند حنجر آماده است برای چوبۀ چوگـان تو سر آماده است زمین تـوان تحـمل نـداشت جلـوه کنی برای محشر روی تو محشر آماده است برای سجده به محـراب طاق ابـرویت هزار جبهه مسلمان و کافر آماده است کـدام نـطـق تـوانـد که از تو دم بـزنـد برای مدح تو در عرش منبر آماده است ملازمان تو اطهار وجن وانس وملک کـنار سلطنت شاه، لـشکـر آماده است اشاره از تو به سر تاختن به عهدۀ ما همیشه دور و برت سیل نوکر آماده است بین که در سر بـازار حُـسن، شهـزاده چقـدر از نـبی مصر بهـتر آماده است به جـای آب فـراتی که قـسمـتت نـشده ببین که یکصدُ ده جرعه کوثرآماده است کـریم، ابن کـریـمی تعجـبی هم نیست گدای دست تو چندین برابر آماده است هـزار بار بـمـیرم، دوبـاره زنـده شوم برای پیـشکشی جان دیگر آماده است
: امتیاز
|
مناجات با سیدالشهدا و شهادت حضرت قاسم علیهم السلام
برای بار غـمت شانهای خـم آوردم بگیر دست مرا، جـان تو کم آوردم اگر غـروب دهم پیـشـتان نشد باشم دلم خوش است که با اشک مرهم آوردم
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت قاسم علیه السلام
بیزره رفت به میدان که بگوید حسن است ترسی از تیر ندارد زرهاش پیرهن است بنـد نعـلـین اگـر پـاره شـود بـاکی نیست داغی خـاک برایش همه مثل چمن است شور و شوق حسنی داشت که ثابت میکرد سیزده سال به دنـبال حـسینی شدن است جان سر دست گرفت و به دل میدان برد خواست با عشق بگوید که عموجان من است ناگهان از همه سو نعـره کـشیدند که آی تیرها! پر بگـشایید که او هم حسن است نه فرات و نه زمین، هیچ کسی درک نکرد راز این تـشنه که آمادۀ دریـا شدن است مـثـل زنـبـور بر او تـیـر فـرو میریـزد هرکه را این همه کندوی عسل در دهن است مــشـتـری هـای فــراوان فـــراوان دارد هر کسی نقره، طلا، هر که عقیق یمن است
: امتیاز
|
شهادت قاسم بن الحسن علیه السلام
می رسد نوبت خورشید شدن آهسته سپـر غـربت خـورشیـد شدن آهسته نقل هر صحبت خورشید شدن آهسته قمر حضرت خـورشید شدن آهسته زودتـر می رود آنکـس که مهـیـا باشد مـرد آن است که با سـن کـم آقـا بـاشد آسمان چشم به این واقعه حیران دارد باز انگـار که دریا تب طوفان دارد ماه در دست خود آیینه و قرآن دارد پسر شیر جـمل عزم به میدان دارد دل پـریـشان خـزان بود بـهـارش آمـد قــسـم مــادر او بــود بـه کــارش آمـد میرود تا جگرش را به تماشا بکشد بین میدان هنرش را به تماشا بکشد تب مستی سرش را به تماشا بکشد باز رزم پـدرش را به تماشا بکـشد قـصد کرده ست ببـیـنـنـد تجـلایش را ضرب دست حسنی، قامت رعنایش را خودش عمامه شد و جوشن او پیرهنش انبیا پشت سرش لحظۀ عازم شدنش گر گرفتند همه از شرر سوخـتـنش دشت لرزید ز فریاد انا بن الحسنش دل به شمشیر زد و لشگر شامی افتاد حمله ای کرد وز آن خیل حرامی افتاد هرچه جنگید عطش تاب و توانش را برد سوخت، بارید عطش تاب و توانش را برد باز لرزید عطش تاب و توانش را برد ناگهان دید عطش تاب و توانش را برد دید دور و بر مرکب همگان ریخته اند دور تا دور تنش سنگ زنان ریخته اند تیغ بر فـرق سرش زد و آخر افتاد بی رمق بود ازین فاصله با سر افتاد سعی می کرد نـیـفـتد ولی بدتر افتاد عمه می گفت بخود جان برادر افتاد به زمین خورد به دور تن او جمع شدند گرگها برسر پـیـراهن او جـمـع شـدند فرقش از تیغ عدو وا شده، ای وای حسن کمرش از دو جهت تا شده، ای وای حسن چقدر خوش قد و بالا شده، ای وای حسن پهلویش پهلوی زهرا شده، ای وای حسن عمو از سوز جگر داد زد آه ای پسرم من چگونه بدنت را ببرم سوی حرم؟ دست زیـر بـدنت تا بـبـرم می ریزد بدنت را که به هرجا ببرم می ریزد مـطـمـئـنا پـسـرم را ببـرم می ریزد نبـرم جـسـم تو را یا ببرم می ریزد خـیـز قـاسـم که ببـیـنی چـقـدر تنـهـایم وای از خـجـلت من پـیـش امـانـتـهـایم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت قاسم با سیدالشهدا علیه السلام
عمو بگو چه کنم تا به من محل بدهی شبیه اکبر خود فـرصت عمل بدهی عمو بگو چه کنم تا دلت به دست آید برات رزم به شیـر یَـل جـمل بدهی چه میشود که به شاگرد رزم عباست نظـر کنی و به دستان او کتل بدهی لب ترکتـرکم تشنـۀ محـبّت توست چه میشود ز لبت کامی از عسل بدهی چنان میـانۀ این بزم میدرخـشم که به یـادگـار حسن کُـنیـۀ زُحـل بدهی شبـیـه مثـنـوی شـاعـرانـهای شـدهام ولی خوشم که به من رتبۀ غزل بدهی میان جمعی حرامی ببین اسیرم من عمو بیا که نجاتم از این جدل بدهی بیا، مـگـر تو به عِـلـم امـامـتـت آقـا برای بردنم از خاک، راه حل بدهی بیا بـبین همۀ دشت پُـر شد از بـویم برای نجـمه بـبر انـدکی ز گـیـسویم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت قاسم با سیدالشهدا علیه السلام
ای عـمو من پسر فـاتـح جنگ جـمـلم نـوۀ شـیـر خــدا، سـاقـی جـام عـسـلـم داده حق، تحت غمت سلطنت لم یـزلم عاشقِ كـشته شدن، بـرسر عهـد ازلـم شـور شـیـدایی قـاسـم بنـگـر سلـطـانـا جان چه باشد كه به پای تو بریزم جانا؟ "دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند" با دم نـیـمـه شبـت" آب حـیـاتـم دادند" در رهـت درد سـتـون فــقـراتـم دادنـد بـا بـلایـای عـظـیـمـت درجـاتـم دادنـد دوش از چشم غزال تو غزل می بارید از لب تشنۀ من شـورِ عـسل می بارید عـرفـه حـال منـاجـات تو را می دیـدم عـشق بازی تو را وقت دعا می دیـدم چشم گریان تو را خـون خـدا می دیدم در تـمنّـای تو تسلـیم و رضا می دیـدم همه حیران تو بودند و تو گرم دیـدار ظاهر امـر دعـا بود ولی نه... انـگـار داشـتـی از سـفـر کـربـبـلا مـی گـفـتی سخن از دست و سر و سینه و پا می گفتی حرف از شاهرگ خود به خدا می گفتی قصّۀ چوب و لب و تشت طلا می گفتی ماه از دیده به دنبال تو...کوکب می ریخت عرض حاجات تو غم در دلِ زینب می ریخت از خدا خواستم آن لحظه شوم قربانت جـان نـاقـابـلـم ای شـاه فــدای جـانـت سینه و دست و سر و پام بلا گردانت عـازم عـرصۀ میـدانـم...و با فـرمانت عرصه بر سینۀ سودایی من تنگ شده دل این قـوم خطا پیشه ببین سنگ شده حال اگر جان ندهم در ره جانان، ای وای یا نباشم به هوای تو پریشان، ای وای نروم زیر سم سخت ستوران، ای وای نشكند در ره تو دنده و دندان، ای وای پـدرم دوش خـطابی به من شیـدا كرد گـفـت باید تبـعـیّـت ز گـل زهـرا كرد دل غرقِ شررم فدیۀ عشقـت ای عشق كاسۀ چـشم ترم فدیۀ عشقـت ای عشق استخوان های سرم فدیۀ عشقـت ای عشق بـدن بـی سـپرم فدیۀ عشقـت ای عشق تو رضایت بـده ورنه به عـلمدار قسم قـسمت می دهم آقا به قـد و قامت خـم من و شمشیری و عمّامه ای و پیرهنی در دل قـاسـم تو نیست غـم بی کـفـنی می روم تا كه بگویم تو همه عشق منی حـسنـی ام حـسـنی ام حـسنـی ام حسنی جوشن من نفس تو؛ به زره حاجت نیست كفش عشاق بلا را به گره حاجت نیست قـلـبـم از مهـر خـدایـی تو آكـنـده شده وقت یك حملۀ طـوفـانی كـوبـنـده شده می روم تا كه ببیـنند...حسن زنده شده بنگـر لشگـر كوفه چه پـراكـنـده شده! تیغ حـیـدر به كـمر بسته ام و می تازم دست و سر در وسط معركه می اندازم گرچه در راه غـمت از همه بیمارترم من از این لشگر بی ریشه جگردارترم سیـزده سـالـه ام و از هـمه سـردارترم به كـمـند غـم عـشـق تو گـرفـتـارتـرم نــوۀ صـف شـكـن حــیـدركـرار مـنـم دست پـروردۀ عـبـاس عـلـمـدار مـنـم ای عمو از حرم آهسته خودت را برسان تا نگـاهم نشده بسته خودت را برسان می زنم نالـۀ پیوسته خودت را برسان بر سر پیكر این خسته خودت را برسان حـسنی زاده ام و خُـلـق کـریـمـی دارم شـكـرُ لله، بــلاهــای عـظـیـمــی دارم قاسمت در وسط معـركه غـوغا كرده پـدرم لب به تشكّـر ز گـلـش وا كـرده دشمنت تیـغ به فرق سرِ من جا كرده؟ روح من عزم سفر جانب زهرا كرده با تن غرق به خون باز رجز می خوانم مـی روم مـنـتـظــر آمـدنـت مـی مـانـم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت قاسم با سیدالشهدا علیه السلام
ای بـادۀ وصال تو اَحـلی مِنَ العسَل بشتاب ای عمو که بگیری مرا بغل حیرت گرفته،چشمِ دلیـران کوفه را هَل مِن مبارزَم شده همچون یلِ جمَل صفـیـن پیـشِ چـشم من آمد دقـایـقی تا نهـروان زدم به همه کوفـیان بَدل لشگر که امتـدادِ اَنابن الحـسن شنـید جا خورد از صَلابتِ این جنگ و این جدَل بـس افـتـخـار در رهِ تـو آفــریــده ام دیدند اهلبیتِ تو را شاد از این عمل با هم سپـاه کوفه همه هم قـسم شدند تا هُـرمِ بُغـضِ خود بنـشـانـند لااَقـل یک کوچه باز شد،پس از آن در محاصره این سینه ام شکست و به زهرا شده مثَل شد شَرحه شَرحه، پیکر رعنای قاسمت لبریز شد ز کُـنج لبم شهدِ این عسل یکـدَم اگر که دیـر بیـایی، سرم روَد خواهم بخوانم از غمِ تو آخرین غزل چشمِ حسن به سوی حسین است،تا روَد رأسِ تو روی نیزه و زینب به روی تَل پیر و جوان ز نیَتِ من فیض میبرند باقـیست این مبارزه در خاطـرِ مِلل
: امتیاز
|
شهادت قاسم بن الحسن علیه السلام
بین میدان قـاسم است یا مـاه تابان آمده؟ سیـزده سـاله تـریـن پـیـرِ جـوانـان آمـده آن قدَر شوق پریدن در دلش دارد که او بند کـفـشـش را نبسته سـوی میـدان آمده
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در شهادت حضرت قاسم
ای گـل ریحـان بُـستـان حـسن قاسمی و روح و ریحان حسن سرو، مات از قامت دلجوی تو ماه، حـیران شد ز ماه روی تو روی تـو آئـیـنـۀ حُـسن حَـسـن لالـۀ زیـبــای آن زیـبـا چــمـن نوجـوانی و به پـیران رهبری رهـبـری آزاده و روشـنگـری ای دلت پُر زآب و تاب معرفت تـشنـگـان را داده آب معـرفت تا چـراغ عـاشـقـی افـروخـتـی عشق بازان را تو عشق آموختی ای ز نور کبریا روشن ضمیر سینهات روشن شد از مهری منیر ای به روز امتحـان مرد عمل وی شهادت را تو احلی من عسل تاشهادت را تو کردی انتخـاب ماند حسرت بر دل از لعل تو آب ای لبِ خشک تو رشک سلسبیل آفرین گـفته به رزمت جبرئیل ای زصهبای شهادت مست مست وی پدر را داده در طفلی ز دست از وصال روی تو خـون خـدا یـاد می کرد از جـمـال مجـتبی ای حسین ومجتبی را نور عین تا شنـید آوای دردت را حـسین گـفت لبیک ای عـموجان آمدم بـهـر دیــدارت شـتـابـان آمــدم آمــدم ای نــور چـشـمـان تـرم یـــادگـــار یـــادگــار مــــادرم ای زخونت گشته صحرا لاله گون دست وپا کمتر بزن درخاک و خون گریم و نالم براین عـمـر کمت سخت میسوزم ز سوز ماتمت ازچه غم غرق ملالت کرده است سمّ اسبان پـایـمالت کرده است دوست دارم همچو گل بویت کنم غرق بوسه روی نیکـویت کنم اشک میگـیـرد ره چـشم مـرا چون روم بی تو بسوی خیمهها جسم پاکت را به خیمه میبرم مـیگـذارم در کــنــار اکـبــرم از فـروغ حُسن نـورانی شدی در منای عـشق قـربـانی شدی زد شرر این غم دل وجان مرا ای وفائی گریه کن زین ماجرا
: امتیاز
|
شهادت قاسم بن الحسن علیه السلام
بر لـبـت غـیـر ثـنـا گـفـتن معبود نبود در صـدای تو بجـز نغـمـۀ داوود نبود سر زدم خیـمه به خیمه ولی اندازۀ تو هرچه گشتم بخدا یک زره و خوود نبود
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در شهادت حضرت قاسم
چگونه جـسم تو را تابه خـیمهها ببرم تو تـکّـه تکـهای بـاید جـدا جـدا بـبـرم نـشـسـتـهام به کـنـار تـن تو مـیگـریم به فکر رفتهام آخـر چسان تو را ببرم مرا که داغ علیاکبرم زمین زده است نمیشود که تـنت را به روی پـا ببرم اگرچه نیست به دوشم ولی اگرهم بود نمیشد این بـدنـت را روی عـبا ببـرم برای اینکه دگر خردتر از این نشوی تن شکستهات از زیر دست و پا ببرم یتـیـم بـودی و اینها نـوازشت کـردند به زودی این خبرت را به مجتبی ببرم
: امتیاز
|